ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

مرگ خود را راوی رمان معرفی می کند. او می گوید اولین باری که دزد کتاب را دید در قطار بود. دفعه بعد او را زمانی دید که به دنبال خلبانی بود که هواپیمایش سقوط کرده بود. و بار سوم هم بعد از بمباران بود. او هر بار مشاهده کتاب دزد را با یک رنگ مرتبط می‌کند: سفید، قرمز و سیاه، رنگ‌های پرچم نازی. سپس لیزل روایت داستان را آغاز می کند. لیزل، مادرش و برادرش ورنر با قطار به مونیخ سفر می کنند که ورنر ناگهان می میرد. لیزل و مادرش برای دفن جسد از قطار پیاده می شوند و لیزل کتابی را از یکی از قبرکن ها می دزدد. او و مادرش سفر خود را به سوی شهری به نام مولچینگ ادامه می‌دهند، جایی که لیزل توسط والدین رضاعی، هانس و رزا هوبرمن، بزرگ می شود. لیزل ابتدا از والدین رضاعی خود خوشش نمی آید، اما هانس او ​​را با آموزش کشیدن سیگار جذب خود می کند.

لیزل به آرامی با زندگی جدید خود سازگار می شود، اگرچه کابوس برادر مرده دست از سرش بر نمی دارد. او در محله شان با پسری به نام رودی آشنا می شود و با او دوست می شود که ورزشکار آمریکایی جسی اوونز را می پرستد. وقتی هانس متوجه می‌شود که لیزل خواندن بلد نیست، شروع به آموزش الفبا به او می‌کند و با هم به کتابی می‌رسند که لیزل از قبرکن دزدیده است. در همین حال، با تشدید جنگ و کمبود مواد غذایی و کار در داخل، وضعیت سیاسی در مولچینگ و سراسر آلمان در حال وخیم شدن است. وقتی شهر برای جشن تولد هیتلر کتاب سوزی برگزار می‌کند، لیزل کتاب دیگری را از آتش می‌دزدد. لیزل شروع به تحویل لباس های شسته شده به رزا می کند. یکی از مشتریان رزا، همسر شهردار، ایلسا هرمان است. یک روز لیزل به اتاق مطالعه ایلسا هرمان دعوت می شود، آنجا او از کتابخانه ی بزرگ ایلسا شگفت زده می شود. فراو هرمان به او اجازه می دهد آنجا بماند و کتاب بخواند. در همین حال، در اشتوتگارت، یک یهودی آلمانی به نام مکس در یک کمد بدون غذا و آب پنهان می شود. دوستی برای او مدارک هویت جعلی و نقشه ای که در MKPF، زندگینامه هیتلر پنهان شده است، می آورد. مکس کمد را ترک می کند و با قطار به خانه هوبرمن می رود. می دانیم که هانس در جنگ جهانی اول با پدر مکس خدمت می کرد. پس از مرگ پدر مکس، هانس به مادر مکس قول داد که همیشه به او کمک کند. وقتی مکس به مولچینگ می رسد، هانس و رزا او را در زیرزمین پنهان می کنند. هنگامی که بهبود می یابد، او و لیزل با هم دوست می شوند و مکس برای او کتابی در مورد صفحات نقاشی شده MKPF می نویسد.

فراو هرمان به لیزل می‌گوید که دیگر نمی‌تواند لباس‌های شسته شده را بفرستد. لیزل خشمگین است زیرا خانواده او در حال حاضر برای زنده ماندن تلاش می کنند و هرمان ها چیزهای زیادی دارند. با کمک رودی، لیزل شروع به ورود مخفیانه به کتابخانه هرمان و دزدیدن کتاب می کند. برای کریسمس، لیزل برای مکس یک آدم برفی در زیرزمین می‌سازد. هنگامی که مکس بیمار می شود و به کما می رود، هانس و رزا نگران این هستند که اگر او بمیرد چگونه جسد را از بین ببرند. پس از ماه ها، مکس بهبود می یابد. سربازان نازی از راه می رسند و زیرزمین را بازرسی می کنند تا ببینند برای یک پناهگاه بمب به اندازه کافی عمیق است یا خیر. خوشبختانه، آنها مکس را نمی بینند. لیزل به سرقت کتاب از کتابخانه هرمان ادامه می دهد. فراو هرمان یک فرهنگ لغت با یادداشتی برای او می گذارد که می گوید می داند لیزل از او دزدی کرده است. در کارناوال جوانان هیتلر، رودی در سه مسابقه برنده می شود. متفقین شروع به بمباران در نزدیکی مولچینگ می کنند و مردم در ساختمان لیزل باید در زیرزمین همسایه پناه بگیرند. با هر حمله، لیزل برای آنها کتاب می خواند تا زمانی که خارج شدن از آن پناهگاه امن باشد. در همین حال، مکس باید در زیرزمین هوبرمن بماند.

با تشدید جنگ، سربازان نازی شروع به ارسال زندانیان یهودی به اردوگاه کار اجباری در داخائو کنند. وقتی هانس پیرمردی را می بیند که در تلاش است تا با گروه همگام شود، تکه ای نان به او می دهد. سربازان نازی مداخله می کنند و هم مرد و هم هانس را شلاق می زنند. هانس متوجه می شود که رفتارش شک برانگیز است و توجه ها را به خود جلب کرده است و جای مکس دیگر در زیرزمین امن نیست. آن شب، مکس خانه هانس و رزا را ترک می کند. هانس منتظر است تا سربازان بیایند و او را ببرند، اما این کار را نمی کنند. در عوض، آنها به خانه رودی می آیند تا او را برای مدرسه ای برای رهبران آینده نازی استخدام کنند. پدر رودی، الکس، اجازه نمی دهد پسرش برود. سربازان می روند، اما چند روز بعد هم الکس و هم هانس به ارتش آلمان فراخوانده می شوند. پس از رفتن الکس و هانس برای انجام وظیفه، رودی و لیزل به مسیر اعزام زندانیان یهودی می روند ودر خیابان ها نان می پاشند. رزا کتابی را به لیزل می دهد که مکس برای او نوشته و «کلمات تکان دهنده» نام دارد. داستان این کتاب ماجرای دوستی مکس و لیزل است و به خواننده قوت قلب می دهد که روزی دوباره آن دو به هم می پیوندند. هانس به اسن فرستاده می شود، جایی که بخشی از تیمی است که پس از حملات هوایی کار پاکسازی را انجام می دهند. یکی دیگر از اعضای تیم از هانس نفرت می یابد و یک روز اصرار می کند که آنها جای خود را در اتوبوس محل کار عوض کنند. اتوبوس تصادف می کند و آن مرد کشته می شود، در حالی که هانس فقط پایش می شکند. هانس برای بهبودی به خانه فرستاده می شود. پس از یک حمله هوایی دیگر، لیزل و رودی یک خلبان جنگنده متفقین را پیدا می کنند که هواپیمایش سقوط کرده است. آنها به موقع می رسند تا شاهد مرگ او باشند. مرگ برای بار دوم وقتی لیزل را می بیند که آمده است تا روح خلبان را قبض کند. نازی ها به انتقال یهودیان از طریق مولچینگ ادامه می دهند و لیزل مکس را در میان زندانیان می بیند. لیزل به رودی گفته که مکس را مخفی کرده است. همسر شهردار یک دفترچه خالی به لیزل می دهد تا بتواند داستان خود را بنویسد. یک شب، در حالی که لیزل در زیرزمین در حال کار روی کتاب خود است، محله او بمباران می شود. هانس، رزا، رودی و بقیه همسایه ها کشته می شوند. وقتی ماموران امداد لیزل را از زیر آوار بیرون می‌کشند، او جسد رودی را پیدا می‌کند. وقتی کارگران او را می برند، او دیگر کارش روی کتاب تمام شده و آن را به نام «دزد کتاب» نم گذاری می کند. مرگ که در حال تماشا ماجرا بوده کتاب را نجات می دهد. لیزل برای زندگی با شهردار و همسرش می رود. پس از برچیده شدن اردوگاه های کار اجباری، مکس به مولچینگ بازگشته و لیزل را پیدا می کند. هم در آغوش می گیرند و گریه می کنند. لیزل در نهایت بزرگ می شود و به استرالیا نقل مکان می کند، جایی که خانواده دارد و تا سنین پیری زندگی می کند. وقتی مرگ بالاخره می آید تا روح او را با خو ببرد، کتابی را که سال ها قبل نوشته بود به او نشان می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.