ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

کتاب آدمکش کور دارای سه خط داستانی است. که در فاصله بهار 1998 و مه 1999 می گذرند، آیریس چیس گریفن در خلال نوشتن یادداشتهایش به زندگی و سرگذشت خانواده خود می پردازد. آیریس هشتاد ساله است و در شهر کوچک پورت تیکوندروگا در انتاریو زندگی می کند. از اعضای خانواده اش هیچ کس زنده نمانده است: خواهرش لورا، همسرش ریچارد و دخترش ایمی همگی فوت کرده اند. آیریس نوه ای به نام سابرینا دارد، اما میانه شان با هم گرم نیست. آیریس گرچه مستقل زندگی می کند اما به کمک میرا، صاحب مغازه محلی محتاج است. میرا وابستگی عمیقی به آیریس دارد، زیرا مادرش، رینی، برای خانواده چیس کار می‌کرده و از آیریس و لورا در دوران کودکیشان مراقبت می‌کرده است. سیر روایی داستان به طور متناوب میان تجارب امروزی آیریس به عنوان یک زن مسن و خاطرات او از دوران کودکی و اوایل زندگی اش در نوسان است.

روایت آیریس با گزیده‌هایی از رمانی به نام آدمکش کور که در سال 1947 منتشر شده، آمیخته شده است. خواهر کوچک‌تر آیریس، لورا در سال 1945 در یک تصادف رانندگی درگذشته، و بسیاری از مردم بر این باورند که این مرگ در حقیقت خودکشی بوده است. پس از مرگ لورا، دست نوشته های داستانی به قلم او با نام آدمکش کور پیدا می شود و به این ترتیب رمانش پس از مرگ وی منتشر می شود. رمان لورا مجموعه‌ای از برخوردها بین مرد و زنی ناشناس را توصیف می‌کند که با هم سر و سری دارند. در نهایت مشخص می شود که زن ثروتمند است و مرد به نوعی فراری است. هنگامی که آنها یکدیگر را برای اولین بار ملاقات می کنند، مرد از کار روی داستانی حرف می زند که موضوعش سیاره ای دور به نام زیکرون است. محتوای این رمان حاکی از آن است که لورا احتمالا با مردی از طبقه کارگر با عقاید رادیکال سیاسی رابطه پیدا کرده است. آیریس و لورا چیس به ترتیب در سال های 1917 و 1920 در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمدند. مادرشان در جوانی می میرد و پدرشان نوروال کمتر در خانه حضور دارد. در دهه 1930، رکود بزرگ بر تجارت چیس فشار وارد کرده و به وحشت از رواج اندیشه های کمونیستی و ​​قیام های کارگری دامن می زند. نوروال با احتیاط شروع به ایجاد اتحاد با یک رقیب تجاری سابق به نام ریچارد گریفن می کند. در سپتامبر 1934، لورا با مرد جوان مرموزی به نام الکس توماس آشنا می شود که به نظر می رسد به دلیل داشتن عقاید کمونیستی تحت تعقیب است.

در دسامبر 1934، پس از تعطیل شدن کارخانه چیس، شورش در شهر آغاز می شود. الکس توماس متهم به برپایی این شورش است و حکم بازداشت او صادر می شود. لورا الکس را در خانه پنهان می کند و آیریس در نهایت به خواهرش کمک می کند. همانطور که آیریس زمان بیشتری را با الکس می گذراند، صمیمیتی بین آنها ایجاد می شود که در نهایت به عشق میانشان ختم می شود. با این حال، برای حفظ امنیت الکس، لازم است وی خانه را ترک کرده و از شهر فرار کند. طی چند ماه آینده، پدر آیریس به صراحت می گوید که او با ریچارد گریفن معامله ای را برای حفظ سرمایه ی رو به زوال کسب و کار انجام داده است و این قرارداد شامل شرط ازدواج آیریس و ریچارد است. آیریس در می 1935 با ریچارد ازدواج می کند و این زوج به سفر ماه عسل در اروپا می روند. آیریس به سرعت متوجه می شود که ازدواج او ناخوشایند خواهد بود، زیرا ریچارد آن چنان که باید با وی گرم نیست و خواهرش وینیفرد نیز بر آیریس تسلط دارد. هنگامی که این زوج در آگوست 1935 از سفر ماه عسل خود باز می‌گردند، آیریس متوجه می‌شود که پدرش اندکی پس از رفتن آنها مرده است و ریچارد این خبر را از او پنهان کرده است. نوروال چیس پس از اینکه می فهمد ریچارد از توافقشان پا پس کشیده و به دنیال آن کارخانه های چیس تعطیل شده اند، تا سر حد مرگ الکل مصرف می کند. آیریس که اکنون زندانی وصلتی نامطلوب است، در عمارتی بزرگ در تورنتو زندگی می کند. لورا با خواهر و برادرشوهرش نقل مکان می کنند اما کماکان سرکش و ناراضی است. در پاییز 1935، هر دو خواهر به طور جداگانه با الکس در خیابان های تورنتو روبرو می شوند. آیریس زمانی که در فوریه 1937، از وینیفرد و ریچارد می شنود که لورا دچار فروپاشی روانی شده، شوکه می شود. آنها ادعا می کنند که لورا دچار توهماتی است، از جمله این که باردار است.

آیریس در آوریل 1937 دختری به نام ایمی به دنیا آورد و پس از اینکه لورا چند ماه بعد از کلینیک مرخص می شود، ارتباطش را با لورا از دست می دهد. در همین حال، روایت کتاب آدمکش کور نشان می‌دهد که مرد ناشناس به این ماجرا پایان می‌دهد تا ابتدا به مقاومت اسپانیا بپیوندد و سپس راهی جبهه های جنگ جهانی دوم شود. زن در نهایت تلگرافی دریافت می کند که به او خبر می دهد که مرد کشته شده است. در سال 1945، پس از پایان جنگ جهانی دوم، لورا به تورنتو بازگشت و با خواهرش تماس گرفت. او توضیح می دهد که واقعاً در زمستان 1937 باردار بوده و ریچارد و وینیفرد او را مجبور کرده اند تا سقط جنین کرده و از رسوایی جلوگیری کند. آیریس تصور می کند که الکس توماس پدر فرزند لورا بوده است، به خصوص که به نظر می رسد لورا امیدوار است که او و الکس حالا که جنگ تمام شده، دوباره به هم برسند. آیریس با حسادت به خواهرش می گوید که الکس کشته شده است و او و الکس در سال های 1935-1936 عاشق یکدیگر بودند. اما بعداً کاشف به عمل می آید که الکس پدر واقعی دختر آیریس است. در عرض یک روز از این گفتگو، لورا در تصادف رانندگی می میرد. آیریس شروع به تحقیق می کند و متوجه می شود که اشتباه کرده است. ریچارد به زور با لورا همبستر شده و به او گفته که اگر این کار را نکند، الکس را به مقامات تحویل خواهد داد. ریچارد لورا را باردار کرد و سپس او را وادار کرد تا آن را مخفی نگاه دارد. آیریس خشمگین شوهرش را ترک می کند و به بندر تیکوندروگا برمی گردد تا با دختر کوچکش زندگی کند. پس از انتشار کتاب کتاب آدمکش کور که علاقه به سرگذشت لورا را بر می انگیزد، سوءرفتار ریچارد آشکار می شود و او خود را می کشد تا از شرم و رسوایی جلوگیری کند. وینیفرد با گرفتن ایمی از آیریس تلافی می کند. در نتیجه، آیریس همیشه با ایمی و دختر ایمی، سابرینا، رابطه ای سرد دارد. آیریس عمدتاً تنها زندگی کرده و با نزدیک شدن به مرگ او، سرانجام برای اولین بار داستان سرنوشت خود را تعریف می کند تا سابرینا سرگذشت خانواده را بداند. آیریس همچنین فاش می‌کند که خودش کتاب کتاب آدمکش کور را نوشته و از خاطرات رابطه‌اش با الکس استفاده کرده ولی آن را به نام لورا منتشر کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.