ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

در یک روز دل انگیز در ماه می ۱۸۶۸، کریستوفر نیومن، تاجر ثروتمند آمریکایی که در تماشای تابلوهای نقاشی افراط ورزیده در موزه لوور گوشه ای می‌نشیند. اثر یک هنرمند کپی‌ کار جوان پاریسی به نام نومی نیوش توجه او را جلب می‌کند و کریستوفر تابلویی را که نومی روی آن کار می‌کند به قیمت گزاف 2000 فرانک می خرد. اندکی پس از آن، نیومن تام تریسترام، هم رزم قدیمی جنگ داخلی را که در موزه سرگردان است، می بیند و می شناسد. نیومن توضیح می دهد که ثروت زیادی به دست آورده است و اکنون با درک بیهودگی انتقام از رقبایش، تصمیم گرفته برای لذت بردن از ثروت خود به اروپا برود. هنگام صرف شام، نیومن برای تریسترام اعتراف می کند که به اروپا آمده است تا همسری پیدا کند و خوشبختیش را تکمیل کند. خانم تریسترام، کلر دو سینتره، دختر زیبا و بیوه یک خانواده سابقا اشرافی به نام بلگارد را به او معرفی می کند. چند روز بعد، نیومن در خانه تریسترام توقف می کند تا کلر را که به ملاقاتش می آید، ببیند.

اندکی پس از آن پدر نومی، در هتل محل اقامت نیومن با عکس قاب شده دخترش ظاهر می شود. وقتی نیوش وحشت زده نگرانیش را از عاقبت بد دختر زیبایش ابراز می کند، نیومن به او پیشنهاد می دهد تا با نقاشی مختصر جهیزیه ای دست و پا کند. با این حال، وقتی نومی را در موزه لوور ملاقات می‌کند تا نقاشی‌ها را سفارش دهد، او به صراحت می‌گوید که نمی‌تواند نقاشی کند و تنها در صورتی ازدواج می‌کند که بتواند این کار را به خوبی انجام دهد. خانم تریسترام نیومن را تشویق می کند تا تابستان را در سفر بگذراند و قول می دهد که کلر منتظر بازگشت او خواهد ماند. نیومن تابستان فوق‌العاده‌ای را به کاوش در بناهای تاریخی، کلیساهای جامع و حومه شهر می‌گذراند. در بازگشت به پاریس در پاییز، نیومن با کلر تماس می گیرد و او را در خانه با برادرش والنتین، مرد جوانی که در اولین دیدار ملاقات کرد، می یابد. نیومن عمیقاً مجذوب وقار و زیبایی کلر می شود.

حدود یک هفته بعد، والنتین با نیومن در خانه تماس می گیرد. این دو تا آخر شب با هم صحبت می کنند و خیلی زود با یکدیگر دوست می شوند. والنتین به نیومن توضیح می دهد که کلر در هجده سالگی، برخلاف میل او، با کنت د سینتره پیر و کج خلق ازدواج کرده است. والنتین سعی کرده بود جلوی برگزاری مراسم عروسی را بگیرد، اما چشم مادرش، مارکیز و برادرش، اوربان به دنبال به اصل و نسب و ثروت کنت بود و این میان تنها چیزی که برایشان اهمیتی نداشت سرنوشت کلر بود. هنگامی که کنت مرد و راه و رسم کثیف کسب ثروت او فاش شد، کلر چنان ترسید که از گرفتن سهم الارث خود دست کشید. مارکیز و اوربان هم تنها با این شرط اجازه انجام این کار را به وی دادند که کلر در هر موضوعی به جز ازدواج به مدت ده سال از آنها اطاعت کند. نیومن به والنتین می گوید که قصد دارد با کلر ازدواج کند. والنتین به رسم دوستی قول می دهد که به نیومن کمک کند. روز بعد، نیومن با کلر تماس می گیرد و او را تنها می یابد. او رک و پوست کنده عشق، دارایی و تمایل خودش برای ازدواج با او را شرح می دهد. کلر که مجذوب صداقت و عشق این مرد شده با اندکی تردید به او می گوید که تصمیم گرفته است ازدواج نکند، اما قبول می کند که اگر قول دهد تا شش ماه از ازدواج صحبت نکند، به جهت آشنایی و گرفتن تصمیم نهایی با وی معاشرت کند.

والنتین با خوشحالی از موفقیت نیومن، در اواخر همان هفته با مارکیز و اوربان جلسه ای ترتیب می دهد. در غروب روز مقرر، پس از لختی از این در و آن در شنیدن سرانجام نیومن با نطقی طولانی در خصوص دوران نوجوانی بدش و ثروتش جمع را آشفته می کند. وقتی دیگران برای عوض کردن حال و هوایشان نیومن و مارکیز را تنها می گذارند وی صراحتا به مارکیز می گوید که دوست دارد با دخترش ازدواج کند. مارکیز با اکراه موافقت می کند پیشنهاد او را بررسی کند. چند روز بعد پدر خانواده سرزده در اتاق هتل نیومن ظاهر می شود و نگرانی خود را شیطنت های پسرش ابراز می کند. نیومن تصمیم می گیرد برای رفع مشکل در موزه لوور به دیدار نومی برود. او در مسیر با والنتین روبرو می شود و او را با خود می آورد. والنتین که کاملاً مجذوب نومی و جاه طلبی های بی باکانه او شده است، تصمیم می گیرد او را تعقیب کند. اندکی پس از آن، نیومن دعوت نامه ای برای شام در خانه بلگارد دریافت می کند. پس از شام، اوربان تایید می کند که خانواده تصمیم گرفته اند نیومن را به عنوان نامزد کلر بپذیرند. در طول شش هفته آینده نیومن اغلب به خانه بلگارد می آید. یک روز بعدازظهر در حالی که نیومن در انتظار کلر است، خانم نان، خدمتکار انگلیسی پیر بلگارد، به سراغ نیومن می رود که مخفیانه او را در خواستگاری تشویق می کند. در همین حین، لرد دیپمر، پسر عموی گمشده بلگارد به پاریس می رسد.

با پایان یافتن دوره شش ماهه سکوت در مورد ازدواج، نیومن دوباره از کلر خواستگاری می کند و او می پذیرد. روز بعد، خانم نان به نیومن هشدار می دهد که برای ازدواج تعلل نکند. مارکیز ظاهراً از نامزدی ناراضی است، اما موافقت می کند. چند روز بعد شادترین روزهای زندگی نیومن است، زیرا او هر روز کلر را می بیند. در شب جشن نامزدی، نیومن از معارفه های بی پایان و بیهوده رنج می برد اما بازهم در دل احساس خوشحالی می کند. اندکی بعد نیومن در اجرای اپرای دون جیووانی شرکت می کند و می بیند که چند تن از آشنایان او نیز در آنجا حضور دارند. سپس والنتین و استانیسلاس کاپ، که هر دو نزدیک نومی نشسته‌اند، توهین‌هایی رد و بدل می‌کنند و بعد از اینکه جدالشان بالا می گیرد باهم قرار دوئل می گذارند. نومی هیجان‌زده است، زیرا می‌داند که دوئل کردن برای جایگاه اجتماعی او حکم معجزه را دارد. علی رغم اعتراضات نیومن، والنتین عازم محل دوئل می شود که درست در سرحدات سوئیس برگزار می شود.

صبح روز بعد، نیومن به بلگارد می رسد و کلر با ناراحتی شدید اعتراف می کند که دیگر نمی تواند با او ازدواج کند. مارکیز و اوربان به مداخله اعتراف می کنند و می گویند نمی توانند بپذیرند که یک تاجر باید با خانواده آنها وصلت کند. نیومن با خانم تریسترام ملاقات می کند، او حدس می زند که بلگاردها می خواهند که کلر به جای نیومن با لرد دیپمیر ثروتمند ازدواج کند، اگرچه دیپمیر همه چیز را با صداقتش خراب کرده است. نیومن در بازگشت به خانه یادداشتی مبنی بر زخمی شدن والنتین در دوئل دریافت می کند، بنابراین چمدان های خود را بسته و راهی مرز سوئیس می شود. موقعی که نیومن به ژنو می رسد والنتین را در بستر مرگ می یابد. وقتی نیومن با اکراه قضیه بهم خوردن نامزدیش با کلر را بازگو می کند، والنتین رسما بابت رفتار خانواده اش با نیومن عذرخواهی می کند و به او می گوید که از خانم نان سراغ اسکلتی را بگیرد که در کمد خانه شان است، اسکلتی که نیومن از آن می تواند برای انتقام گرفتن استفاده کند. نیومن در مراسم تشییع جنازه والنتین شرکت می کند، اما طاقت تماشای مراسم تدفین وی را ندارد و آنجا را ترک می کند. سه روز بعد، او با کلر تماس می گیرد، به این امید که یک توجیه منطقی برای رد کردن درخواست ازدواج او بیاورد. اما در عوض او با پرداختن به دلایل غیرموجه از قصد خود را برای تبدیل شدن به یک راهبه کارملیتی پرده بر می دارد.

نیومن بلگاردها را با همان اندک دانسته هایش از رازشان تهدید می کند، اما آنها خود را نمی بازند. در آن شب، نیومن مخفیانه با خانم نان ملاقات می کند، که راز را تمام و کمال برایش بازگو می کند – مارکیز و اوربان، پدر کلر را در خانه روستایی خانواده کشتند، زیرا او با اولین ازدواج کلر با کنت دو سینتره مخالفت کرد. به فاصله یک هفته در پاریس، خانم نان دیگر به عنوان خدمتکار در خانه نیومن کار می کند. نیومن برای عشای ربانی به صومعه کارملیت می رود، اما با وحشت از شعارهای عجیب راهبه ها، آنجا را ترک می کند. پس از خدمت، مارکیز و اوربان را با جزئیات جنایت آزار می دهد. بلگاردها که مبهوت شده اند، بازهم خود را نمی بازند و می روند. صبح روز بعد، اوربان نزد نیومن می‌رود تا قیمت وی ​​را برای سکوت در این مورد جویا شود. نیومن کلر را به عنوان حق السکوت طلب می کند، اما اوربان امتناع می ورزد. سرانجام نیومن تصمیم می گیرد تا آبروی بلگاردها را با گفتن ماجرای قتل به همه دوستانشان ببرد. اما وقتی نیومن با یک دوشس ثروتمند تماس می‌گیرد تا اولین نفر او را در جریان این جنایت قرار دهد به نظرش این کار بیهوده می آید. در عوض او به لندن می رود تا فکر کند. پس از چندین ماه اقامت در لندن، نیومن به ایالات متحده باز می گردد. با بازگشت به پاریس، نیومن به صومعه کلر می رود اما تنها یک دیوار بلند و خالی پیدا می کند. نیومن که متوجه می شود کلر را کاملا گم کرده، چمدان های خود می بندد و باز راهی آمریکا می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.