ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

کتاب دستیار داستان یک خواربارفروش مهاجر به نام موریس بوبر است که در بروکلین نیویورک زندگی و کار می کند. بوبر در سال های نوجوانی از روسیه مهاجرت کرده و با همسرش آیدا در نیویورک آشنا شده است. خواربار فروشی آنها اخیراً روزهای سختی را می گذراند چرا که یک فروشگاه جدید آن طرف خیابان باز شده است و مشتریان آنها را به خود جلب می کند. بوبرها برای سرپا ماندن به دستمزد دخترشان، هلن که به عنوان منشی کار می کند، تکیه می کنند. در ابتدای داستان، دو مرد از خواربار فروشی موریس سرقت می کنند و با ضربه ای به سرش او را بیهوش می کنند. به دنبال مجروحیت او، مردی به نام فرانک آلپاین وارد محله می شود. فرانک از زندگی سختی که در غرب داشته آمده است تا دوباره شروع کند. وقتی موریس دوباره فروشگاه را باز می کند، فرانک هر روز صبح ظاهر می شود تا به او کمک کند تا جعبه های سنگین شیر را جا به جا کند. در نهایت، فرانک از موریس می پرسد که آیا این اجازه را به او می دهد که به صورت رایگان کار کند تا بتواند این حرفه را یاد بگیرد یا نه؟ که موریس پاسخ منفی می دهد و فرانک هم ناپدید می شود. اندکی پس از آن که موریس متوجه می شود که صبح به صبح یک لیتر شیر و دو قرص نان از او به سرقت می رود. بعد از یک هفته، موریس به پلیس خبر می دهد چرا که نمی تواند مقصر را پیدا کند. روز بعد، موریس فرانک آلپاین را می یابد که در زیرزمین خود خوابیده است. فرانک اعتراف می کند که شیر و نان را از گرسنگی دزدیده است. موریس به فرانک غذا می‌دهد و به او اجازه می‌دهد شب را در خواربارفروشی بخوابد. صبح روز بعد، موریس در حالی که جعبه های شیر را جا به جا می کند می افتد و بیهوش می شود. فرانک او را نجات می دهد و سپس پیش بند بقالی را می بندد و شروع به کار می کند.

در طول دو هفته ای که موریس استراحت می کند، فرانک موفق می شود بسیار بیشتر از موریس پول بیاورد. وقتی موریس برمی گردد، فرانک به طبقه بالا به اتاق کوچکی در آپارتمانی که یک زوج ایتالیایی به نام فاسوس اجاره کرده اند، نقل مکان می کند. از آنجا که کسب و کار مغازه خوب پیش می رود، موریس می خواهد به فرانک پول بدهد. فرانک از اینکه پول دریافت می کند احساس گناه می کند زیرا از او دزدی کرده است. فرانک به هلن بوبر علاقه مند می شود. پسری یهودی در همان محله هم به هلن پیشنهاد می کند که با او ازدواج کند، اما او علاقه ای نشان نمی دهد. فرانک با هلن در کتابخانه ای هفته ای دو بار دیدار می کند. در نهایت میانه شان با هم گرم شده و صمیمیتی بینشان ایجاد می شود. موریس بوبر از کار با فرانک بسیار راضی است و این دو مرد در طول روز برای یکدیگر داستان تعریف می کنند. یک روز، موریس شکش می برد که فرانک از مغازه دزدی می کند، زیرا درآمد با برآورد موریس برابر نیست، بنابراین فرانک را تحت نظر می گیرد. فرانک در همان زمان بر خود غلبه می کند و تصمیم می گیرد تمام پولی را که دزدیده است پس دهد. او یک روز شش دلار را در دفتر می گذارد، اما وقتی متوجه می شود که برای آن شب به مقداری پول نیاز دارد، مجددا یک دلارش را بر می دارد. موریس مچش را می گیرد اما دلش به حال او می سوزد. با این حال، به فرانک دستور می دهد برود.

روز بعد، موریس بوبر در آپارتمانش در حالی که بخاری روشن است به خواب می‌رود، اتاق‌ها پر از گاز می‌ شوند و چیزی به مرگش نمانده که فرانک و نیک فوسو نجاتش می دهند. موریس به ذات الریه مبتلا می شود و باید به بیمارستان برود. فرانک فروشگاه را برای هفته هایی که موریس بیمار است باز نگه می دارد اما کسب و کار فروشگاه رونقی ندارد چرا که دو نروژی به تازگی خواربار فروشی رقیب را باز کرده اند و همه مشتریان به آنجا می روند. فرانک تمام پس انداز شخصی خود را به خواربارفروشی می دهد و تمام شب را در شغل دیگری کار می کند تا آن را سرپا نگه دارد. با این حال، وقتی موریس به مغازه برمی گردد، فرانک را وادار می کند تا آنجا را ترک کند. سپس خود موریس سعی می کند با یافتن شغل دیگری کسب و کار را نجات دهد، اما نمی تواند. یک شب مردی مرموز ظاهر می شود که پیشنهاد می کند فروشگاه را بسوزاند تا موریس بتواند پول بیمه را دریافت کند، اما موریس پیشنهاد او را رد می کند. بعداً موریس سعی می کند خودش چنین آتشی را روشن کند، اما قبل از اینکه فرانک ظاهر شود و او را نجات دهد نزدیک است خودش را بسوزاند. موریس دوباره فرانک را بیرون می کند. یک شب، وارد مینوگ، که به دیابت مبتلاست و رفتارهای مجرمانه دارد، از پنجره شکسته پشتی، مخفیانه وارد فروشگاه کارپ می‌شود. وارد به طور اتفاقی فروشگاه را به آتش می کشد. فروشگاه و ساختمان کارپ ویران می شود. روز بعد، کارپ که بیمه دارد، پیشنهاد خرید خواربار فروشی موریس را می دهد. موریس خوشحال می شود و بی اینکه کتش را بپوشد برای پارو کردن برف بیرون می‌رود. در اواخر همان شب، او بیمار می شود و سه روز بعد بر اثر ذات الریه می میرد. پس از مرگ موریس، فرانک آلپاین شروع به اداره فروشگاه می کند. او تمام شب را در یک شغل دیگر کار می کند و به هر دری می زند تا فروشگاه را حفظ کند، اما روزگار سختی است. با این حال، او تصمیم می گیردهزینه ی حضور هلن در کالج را تامین کند. در پایان کتاب، هلن با فرانک خودمانی تر شده است و به نظر می‌رسد آماده پذیرش پیشنهاد پرداخت شهریه از سوی وی است. فرانک هم به کلی تغییر کرده است و کاملاً صادق است و بسیار شبیه موریس بوبری است که اکنون فروشگاه و افکارش را را با هم پذیرفته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.