رمان در یک صبح ابری در اواسط اکتبر آغاز می شود. هوا ابری است، و می شود انتظار داشت که باران در پیش است. فیلیپ مارلو، یک کارآگاه خصوصی سرسخت، بدبین، و در عین حال صادق است که توسط ژنرال استرنوود پیر و بیمار استخدام می شود تا به او کمک کند تا از شر آرتور گوین گایگر از او باج خواهی کرده است، در امان بماند. مارلو با این کار موافقت می کند. اولین ماموریت مارلو با طرح دومی درهم می آمیزد، که ریشه در ملاقات اول با استرنوود دارد. ژنرال استرنوود، به طور ضمنی، به ناپدید شدن داماد محبوب سابق خود، راستی ریگان اشاره می کند. راستی با دختر بزرگ ژنرال، ویویان استرنوود ازدواج کرده است. اولین اقدام مارلو این است که مغازه گایگر را زیر نظر بگیرد، که بعدا معلوم می شود که آنجا در واقع فروشگاهی برای عرضه محتوای مبتذل و غیراخلاقی است که زیر پوشش یک کتابفروشی کمیاب مخفی شده است. سپس مارلو گیگر را تا خانهاش تعقیب میکند و در انتظار وی بیرون از خانه کمین می کند. شبی بارانی است و مارلو می بیند که کارمن استرنوود به خانه گایگر می رود. ناگهان نوری رعد آسا می درخشد و از پیش صدای جیغی بلند می شود که معلوم می شود فلش دوربین و واکنش کارمن به نور فلش بوده است.
وقتی مارلو به خانه گایگر نزدیک میشود تا ببیند چه اتفاقی میافتد، صدای شلیک سه گلوله از داخل خانه به گوشش می رسد و به دنبال آن صدای گامهای سریع مرد مسلح به گوشش می رسد. مارلو با ورود به خانه گایگر، کارمن برهنه روی صندلی می یابد. گایگر که از کارمن عکس می گرفته، زیر پای او مرده است. فیلم دوربین – که ظاهراً حاوی تصاویری است که گایگر از کارمن گرفته است – مفقود شده است. به نظر می رسد کارمن تحت تأثیر حادثه ای که رخ داده قرار نگرفته است، چرا که شاد و بشاش است. بعداً، جسد اوون تیلور، راننده استرنوود در اقیانوس آرام، نزدیک اسکله ماهیگیری در لیدو پیدا میشود. مشخص نیست که مرگ تیلور قتل بوده یا خودکشی. همانطور که داستان پیش می رود، مارلو دستگیرش می شود که تیلور عاشق کارمن استرنوود است و این تیلور بوده که گیگر را به تلافی عکس های شیطانی که از کارمن گرفته، کشته است.
مرگ اوون تیلور تنها مرگ مرتبط با گایگر نیست. بعدها سروکله ی شخصیت دیگری به نام جو برودی پیدا می شود و او نیز در نهایت به قتل می رسد. برودی و اگنس لوزل، کارمند گایگر، در حال نقشه کشیدن برای تصاحب فروشگاه گایگر هستند. برودی همچنین نگاتیوها و عکسهای کارمن استرنوود را در اختیار دارد – تصاویری که او برای اخاذی از استرنوودها از آن ها استفاده میکند. بعدها، زمانی که مارلو سعی می کند اطلاعات برودی را بازیابی کند، برودی به دست کارول لاندگرن به قتل می رسد. کارول لاندگرن، یار غار گایگر، برودی را میکشد چرا که فکر میکند برودی گایگر را کشته است. لوندگرن به خاطر این قتل به زندان می افتد. اگنس از بازداشت آزاد می شود. تصاویر به مارلو بازگردانده میشود، و او مراقب است که دوباره به دست افراد اشتباه نیفتند.
در نهایت روزنامه ها ماجرای باج گیری را افشا می کنند، اما به نحوی که هیچ شباهتی به داستان واقعی ندارد. ماموریت دیگر مارلو رسما تمام شده است، زیرا او گایگر و ماجرای باج گیری را مهار کرده است. با این حال، مارلو، که هنوز در مورد محل اختفای راستی ریگان کنجکاو است، ماکوریت خود را تمام شده نمی بیند. مارلو فکر می کند که شاید ژنرال اعتقاد داشته که ریگان به نحوی در توطئه باج خواهی شرکت داشته است و قصد داشته صحت و سقم نظرش را بررسی کند. با حل شدن پرونده باج گیری ماجرای دیگری رخ می دهد، مارلو متوجه می شود که توسط مردی سوار بر یک پلیموت خاکستری تعقیب می شود. مردی که معلوم می شود نامش هری جونز است و اطلاعاتی در مورد محل اختفای مونا گرانت، همسر ادی مارس دارد. از آنجایی که شایعات فراوانی مبنی بر فرار ریگان با مونا وجود دارد، مارلو واجب می داند که محل اختفای او را پیدا کند. مارلو متوجه می شود که مونا در واقع با ریگان فرار نکرده است. در عوض، شوهرش، ادی مارس، او را برای محافظت از خودش مخفی نگه داشته تا همه فکر کنند که ریگان زنده است و با مونا فرار کرده است. هری جونز این اطلاعات را به مارلو ارائه می دهد، اما جونز توسط لش کانینو، مرد مسلح شروری که ادی مارس استخدامش کرده به قتل می رسد.
هنگامی که مارلو می فهمد مونا کجاست، برای یافتنش جسارت می یابد. او به مخفیگاه می رسد و در آنجاکانیو او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و به او دستبند می زند. مارلو صحنهای را برای مونا تعریف می کند که به دلیل کلاه گیس پلاتینیاش به او لقب سیلور-گیگ داده است. مارلو مجذوب مونا شده است. آنها لحظاتی را در کنار هم می گذرانند. به نظر می رسد که او فرد خوبی است، اما مارلو نمی تواند او را از وفاداری خود به ادی مارس منصرف کند. با این وجود، مونا به مارلو کمک می کند تا از آنجا فرار کند و بعداً به او کمک می کند تا کانینو را بکشد. همه چیز زمانی به پایان می رسد که مارلو تفنگ کارمن استرنوود را – تفنگی که کارمن برای تهدید کردن برودی برای بازگرداندن عکس هایش استفاده کرده بود – به او برمی گرداند و کارمن از مارلو می خواهد که به او تیراندازی یاد دهد. کارمن در میدان نفتی متروکه خانواده استرنوود، اسلحهاش را به سمت مارلو میگیرد تا او را بکشد. اما مارلو با پیشبینی این چرخش وقایع، اسلحه را خالی کرده است. او در پایان متوجه می شود که کارمن ریگان را کشته است و ویوین به کانینو، پول داده است تا جسد را مخفی کند. بنابراین ریگان در تمام طول رمان مرده است و در ته یک مخزن نفت در میدان استرن وود دراز کشیده است. به این ترتیب مارلو معما را حل می کند و به ویویان اجازه می دهد تا زمانی که به کارمن در کاهش جنونش کمک می کند آزاد باشد. ادی مارس هرگز مجازات نمی شود. مارلو و ویویان قول میدهند که درباره ریگان به ژنرال چیزی نگویند زیرا قلب او را میشکند. داستان با افکار مارلو درباره مرگ – “خواب گران” – به عنوان یک فرار و با افکار او در مورد سیلورگیگ به پایان می رسد.