داستان بابیت در شهر زنیت رخ می دهد. در آغاز رمان جورج اف. بابیت شروع به پرداختن به افکار فانتزی درباره ی دختری زیبا می کند، که باعث می شود احساس کند هنوز هم جوانی پرشور است. خانواده بابیت متشکل از سه فرزند او، ورونا، تد، و تینکا، و همسر فداکار او، میرا است. نزدیکترین دوست بابیت، پل رایزلینگ در جوانی آرزوی تبدیل شدن به یک ویولونیست حرفه ای را داشت، اما رایزلینگ در زندگی به عنوان تاجری از طبقه متوسط غرق شد. همسرش، زیلا، به همان اندازه از روال یکنواخت شهر زنیت ناراضی است، اما ناامیدی خود را با نق زدن مداوم به پل تخلیه می کند. رایزلینگ اغلب از طلاق دادن همسرش صحبت کرده است، اما، مانند اظهارات مکرر بابیت مبنی بر ترک سیگار، هرگز این کار را نمی کند.
رایزلینگ و بابیت سعی می کنند با گذراندن تعطیلات در مین، نارضایتی خود را به دست فراموشی بسپارند، اما لذت آنها از آزادی تازه یافته شان دیری نمی پاید. آنها در نهایت باید به عنوان مردان متاهل میانسال به زندگی عادی خود بازگردند. هر دو مرد انگیزه ای فزاینده برای شورش علیه قراردادهای اجتماعی تجربه می کنند. هنگامی که بابیت متوجه می شود که ریزلینگ با زنی به جز همسر خود رابطه دارد، دوستش را نصیحت و شماتت می کند. رایزلینگ پاسخ میدهد که زندگیاش فلاکتبار است، بنابراین او خود را به خاطر جستجوی کمی آرامش در آغوش زن دیگری مقصر نمی داند. دیری نمی گذرد که رایزلینگ و زیلا سرموضوعی تازه به مشکل می خورند و میانشان دعوا درمی گیرد. رایزلینگ به همسرش شلیک میکند و متعاقباً به سه سال زندان در ندامتگاه دولتی محکوم میشود. بابیت جای خالی رایزلینگ را در زندگی اش احساس می کند. میل خودش برای شورش زمانی آشکار می شود که احساس می کند به دختر رویاهای خود در واقعیت نیاز دارد. درست همین هنگام بیوه ای جذاب به نام تانیس جودیک، وارد زندگی او می شود، بابیت فکر می کند که دختر رویاهای خود را پیدا کرده است و رابطه عاشقانه ای را آغاز می کند. در همان زمان، بابیت از نظرات محافظه کارانه دوستانش انتقاد می کند. هنگامی که اعلان یک اعتصاب عمومی را در جای جای زنیت می بیند، جرأت می کند از برخی ادعاهای اعتصاب کنندگان حمایت کند. در حالی که مایرا برای پرستاری از خواهر بیمارش رفته است، بابیت تا دیروقت بیرون میماند، شراب مینوشد و با دوستان تانیس مهمانی میگیرد.
دوستان بابیت متوجه عصیان او نمی شوند. آنها سعی می کنند او را به پیوستن به حلقه ی خود ترغیب کنند، اما بابیت مخالفت می کند. پس از بازگشت به زنیت، میرا به کارهای بابیت مشکوک می شود. وقتی بالاخره به همسرش اعتراف می کند که با تانیس جودیک رابطه دارد، وی را متقاعد می کند که این اتفاق تقصیر اوست. با این حال، بابیت وقتی متوجه می شود که زندگی تانیس نیز از بسیاری جهات به اندازه زندگی او معمولی است، از وی قطع امید می کند. در همین حین، دوستان بابیت سعی میکنند او را برای بازگشت به روشهای قدیمیاش تحریک کنند. هنگامی که بابیت با آنها مخالفت می کند، آنها از او دوری می کنند و کسب و کارش شروع به نابودی می کند. وقتی مایرا مبتلا به آپاندیسیت می شود، بابیت متوجه می شود که برای شورشی شدن دیگر خیلی دیر شده است. بنابراین یک بار دیگر تبدیل به شوهری فداکار می شود و از دردی که برای همسرش ایجاد کرده عمیقا پشیمان است. دوستان بابیت در طول بحران از او حمایت می کنند. بابیت با غنیمت شمردن این فرصت زندگی قدیمی خود را از سر می گیرد و به سرعت موقعیت اجتماعی قابل احترام خود را باز می آید.
در همین حال، وقتی تد با فرار از یونیس لیتلفیلد همه را شوکه میکند، بابیت با او خلوت می کند و به نصحیتش می پردازد. گرچه او میخواهد تد به دانشگاه برود، اما عاقبت با این واقعیت کنار می آید که تد خودش میخواهد ترک تحصیل کند و به عنوان مکانیک کار کند. بابیت به پسرش می گوید که او هرگز در زندگی اش آنچه دلخواهش بوده انجام نداده است. بنابراین، از تد میخواهد که در برابر فشارهای سنگینی که برای انطباق با انتظارات دیگران به او وارد می شود مقاومت کند و اذعان می کند که دیگر برای شورشی شدن خودش خیلی دیر شده است، اما تد هنوز فرصتی برای رسیدن به خوشبختی دارد.