خلاصه کتاب هیچکاک و آغاباجی نوشته بهنام دیانی
کتاب هیچکاک و آغاباجی با تعطیلی مدرسه راوی شروع می شود و او همراه با دوستانش به سینما می رود. به خاطر عشق راوی به آلفرد هیچکاک آنها به دیدن فیلم روانی می روند. یکی از صحنه های فیلم که اسکلت پیرزنی در آن نشان داده می شود از ذهن راوی پاک نمی شود. در مسیر برگشت به خانه دائما پیش چشمانش است. پس از رسیدن راوی به خانه، گل باجی خانم که آغاباجی صدایش می کنند به دیدار مادربزرگ او می آید. هنگامی که راوی در را باز می کند با دیدن چهره پیر و چروکیده آغاباجی وحشت می کند. دقایقی بعد شرمسار از رفتارش علت وحشت و ماجرای فیلم را تعریف می کند.
آغاباجی موقع رفتن از راوی می خواهد که او را به دیدن آن فیلم ببرد.راوی حیرت زده از این درخواست از مادربزرگش درباره آغاباجی پرس و جو می کند. و متوجه می شود که آغاباجی در نوجوانی به عقد یک پاشای عثمانی درمی آید اما او را ندیده که خبر مرگش را برایش می آورند. ده سال بعد او را به عقد رئیس یکی از عشیره های لر به نام جعفر قلی در می آورند. شوهر یک دست ندارد به جبران این نقصش آغاباجی را با دست سالمش دوبرابر کتک می زند. روزها می گذرند تا اینکه جعفر می میرد. و هنگام دفن جسدش می بینند دست سالمش هم از مچ قطع شده است. چندروز بعد راوی آغاباجی را به سینما می برد.
مدتی بعد آغاباجی می میرد و راوی می شنود که طبق وصیت جعبه ای مهر و موم شده را هم با او خاک کرده اند. در پایان کتاب هیچکاک و آغاباجی راوی با کنار هم قراردادن دیده ها و شنیده هایش متوجه می شود که جعبه حاوی دست قطع شده بوده و اینگونه دلیل علاقه آغاباجی به فیلم روانی معلوم می شود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.