کتاب نامههای نیما به همسرش مجموعهای است از نامههایی که وی به همسرش نوشته است. وی در یکی از نامهها خطاب به همسرش می نویسد:
به عالیه عزیزم
میپرسی با کسالت و بیخوابی شب چطور به سرمیبرم؟ مثل شمع: همین که صبح میرسد خاموش میشوم و باوجود این، استعداد روشن شدن دوباره درمن مهیا است.
بالعکس دیشب را خوب خوابیدهام. ولی خواب را برای بیخوابی دوست میدارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر میآید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو دردست من است و در این راحتی… آه! شیطان هم به شاعر دست نمیدهد، مگر این که در این تاریکی شب، خیالات هراسناک و زمانهای ممتد ناامیدی را به او تلقین کند.
بارها تلقین کرده است: تصدیق میکنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت دربسطی زمین پرواز کردهام. مثل عقاب، بالای کوهها متواری گشته ام، مثل دریا، عریان و منقلب بوده ام. بدی طینت مخلوق، خون قلبم را روی دستم میریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده ام، کمکم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زودباوری، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی، خفگی و گناههای عیب عوض شدند.
آه! اگر عذابهای الهی و شرارههای دوزخ دروغ نبود، خدا با شاعرش چه طور معامله میکرد.
حال، من یک بستهی اسرار مرموزم، مثل یک بنای کهنهام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است. یک دوران عجیب خیالی درمن مشاهده میشود. سرم به شدت میچرخد. برای اینکه ازپا نیفتم، عالیه، تو مرا مرمت کن. راست است: من از بیابانهای هولناک و راههای پرخطر و از چنگال سباع گریخته ام. هنوز از آن منظرههای هولناک هراسانم. چرا؟ برای اینکه دختر بیوفایی را دوست میداشتم، قوه مقتدره او بیتو، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا میکند.
از کتاب نامههای نیما به همسرش انتشارات آگاه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.