ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

نگاهی به کتاب شیشه اثر سیلویا پلات

استر گرین وود، دانشجوی اهل ماساچوست، به نیویورک سفر می کند تا یک ماه به عنوان سردبیر مهمان برای یک مجله کار کند. او برای جی سی، زنی دلسوز اما پرتوقع کار می کند. استر و یازده دختر دانشجوی دیگر در یک هتل مخصوص بانوان زندگی می کنند. استر می داند که باید زندگی را به نحوی بگذراند، اما احساس می کند مرده است. اعدام روزنبرگ ها او را سخت آشفته می کند؛ وی نه می تواند نگرش تندروانه ی دوستش دورین را بپذیرد و نه سازشکاری پر شور دوستش بتسی. استر و دیگر دختران بعد از یک ضیافت پر زرق و برق دچار مسمومیت غذایی می شوند. استر تلاش می کند با یک مترجم سازمان ملل ارتباط برقرار کند، اما به نظر می رسد که او علاقه ای ندارد. او به خودش و توایی هایش بدبین می شود و نگران این است که بعد از دانشگاه چه خواهد کرد. استر به این فکر می کند که آیا باید ازدواج کند و یک زندگی معمولی خانگی داشته باشد یا برای ارضای حس جاه طلبی خود تلاش کند. بادی ویلارد، دوست هم دانشگاهی او، در حال سپری کردن دوره ی نقاهت بیماری سل در یک آسایشگاه است و می خواهد وقتی سلامتی خود را به دست آورد با استر ازدواج کند. از دید یک ناظر بیرونی، بادی همسر ایده آلی به نظر می رسد: او خوش تیپ، ملایم، باهوش و جاه طلب است. اما او تمایل استر به شعر گفتن را درک نمی کند و استر به این نتیجه می رسد که نمی تواند با او ازدواج کند. استر به حومه بوستون باز می گردد و متوجه می شود که در کلاس نویسندگی که قصد شرکت در آن را داشته پذیرفته نشده است. بنابراین تابستان را با مادرش خواهد گذراند. او برای نوشتن یک رمان، یادگیری تندنویسی و شروع پایان نامه ی خود برنامه های مبهمی دارد. به زودی متوجه می شود که احساسات غیرواقعی ای که در نیویورک تجربه کرده زندگیش را تحت الشعاع داده اند.

او قادر به خواندن، نوشتن یا خوابیدن نیست و حتی به حمام هم نمی رود. مادرش او را نزد دکتر گوردون، روان‌پزشکی می‌برد که درمان با شوک الکتریکی را برای استر تجویز می‌کند. استر پس از این درمان وحشتناک بی ثبات تر از همیشه می شود و تصمیم می گیرد خود را بکشد. او سعی می‌کند رگ هایش را بزند، اما فقط می‌تواند خودش را به بریدن ساق پایش راضی کند. او سعی می کند خود را حلق آویز کند، اما جایی برای بستن طناب در سقفش پیدا نمی کند. طی سفری که با دوستانش به ساحل می رود سعی می کند خود را غرق کند، اما او همچنان در سطح آب شناور می ماند. در نهایت، او در یک زیرزمین پنهان می شود و مقدار زیادی قرص خواب می خورد. استر از خواب بیدار می شود و خود را در بیمارستان می بیند. او بدون هیچ آسیب جسمی دائمی از اقدام به خودکشی جان سالم به در برده است. پس از بهبودی بدنش، او را به بخش روانشناسی بیمارستان شهر می فرستند، جایی که او با پزشکان همکاری نمی کند، پارانوئید است و مصمم به پایان دادن به زندگی اش. سرانجام، فیلومنا گینه، رمان نویس معروفی که از بورسیه تحصیلی کالج استر حمایت می کند، هزینه انتقال او را به یک بیمارستان خصوصی می پردازد. در این محیط روشن تر، استر به روانپزشک جدید خود، زنی به نام دکتر نولان اعتماد می کند. او به آرامی با ترکیبی از گفتگو درمانی، تزریق انسولین و درمان مناسب به وسیله شوک الکتریکی شروع به بهبود می کند. او با جوآن دوست می شود، زنی از زادگاه و دانشگاهش که تجربیاتی شبیه به استر داشته است. با بهبود استر، مقامات بیمارستان هر از گاهی به او اجازه می‌دهند که بیمارستان را ترک کند.. یک روز صبح، جوآن که به نظر می رسید در حال بهبود است، خود را حلق آویز کرده. بادی به ملاقات استر می آید و هر دو می فهمند که رابطه آنها به پایان رسیده است. استر برای شروع ترم زمستانی در کالج موفق می شود به موقع بیمارستان روانی را ترک کند. او معتقد است که درک ضعیفی از افکارش به دست آورده است، اما می داند که جنونش می تواند هر آن دوباره بازگردد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
شروع به تایپ کردن برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید.